کد مطلب:148750 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

حمله یا دفاع عمومی حسین
می دانیم كه رسم جنگ تن به تن این بود كه فاتح عرب بعد از این كه حریف را از پا درمی آورد صبر می كرد تا این كه حریفی دیگر وارد میدان شود و اگر مردی پیدا نمی شد كه با وی نبرد نماید به سپاه خصم حمله ور می گردید تا این كه نشان بدهد او از یك سپاه نمی ترسد ولی سربازان آن سپاه از وی می ترسند زیرا حتی یكی از آن ها جرئت نكرد به جنگ وی بیاید. آیا عرب فاتح (در جنگ تن به تن) مجبور بود به تنهائی سپاه خصم حمله ور شود؟ در پاسخ می گوئیم نه، و می توانست از میدان مراجعت نماید. اما رجعت وی از میدان هم این طور جلوه می كرد كه از انبوه سپاه دشمن ترسیده است و مرد فاتح برای این كه متهم به ترس نشود به سپاه خصم حمله ور می شد. گاهی فرمانده سپاه امر می كرد كه به قهرمانان فاتح جنگ تن به تن حمله كنند و او را به قتل برسانند. دستور حمله به قهرمانان فاتح، از طرف فرمانده سپاه، هنگامی صادر می گردید كه جنگ تن به تن مدتی طول كشیده بود و فرمانده سپاه می خواست كار جنگ را یكسره كند.

آیا حسین (ع) خود بعد از قتل شیث بن مختوم به سپاه بین النهرین حمله ور گردید یا این كه عمر بن سعد فرمان داد كه سربازانش به حسین (ع) حمله ور شوند. در این مورد هم دو نوع روایت وجود دارد. دسته ای از مورخین اسلامی گفته اند كه حسین مبادرت به حمله نكرد بلكه بعد از این كه سپاه بین النهرین به او حمله ور گردید مبادرت به دفاع نمود. دسته ای هم نوشته اند كه حسین (ع) خود، حمله عمومی را آغاز كرد. دسته اول كه بیشتر آنها مورخین شیعه مذهب هستند گفته اند كه در آن روز، خویشاوندان و یاران حسین (ع) فقط دفاع كردند و گر چه برای جنگ تن به تن وارد میدان شدند اما بعد از این كه مردی از سپاه بین النهرین وارد میدان گردید و همآورد خواست آن ها قدم به میدان نهادند و خود همآورد نخواستند و علت این كه از خواستن همآورد خودداری می كردند این بود كه نشان بدهند آن ها قصد جنگ ندارند بلكه جنگ را به آنان تحمیل كرده اند. معهذا بعضی از همین مورخین نوشته اند كه حسین (ع) بعد از قتل شیث بن مختوم مبادرت به حمله عمومی كرد. دیدیم كه حسین (ع) هم بعد از این كه تمیم بن قحطبه را از پا درآورد و آن مرد را از میدان جنگ خارج كردند طبق رسم سلحشوران عرب بانگ زد تا همآورد بخواهد و توقف نمود تا این كه برادر امی ابن قحطبه وارد میدان جنگ شد. اگر روایت آن قسمت از مورخین شیعه را كه گفته اند خویشاوندان و یاران حسین، مقدم بر حمله


نشدند بلكه دفاع می كردند، مرجع قرار بدهیم باید این طور نتیجه گرفت كه بعد از كشته شدن شیث بن مختوم فرمانده سپاه بین النهرین دیگر موافقت نكرد كه جنگ تن به تن ادامه پیدا كند و فرمان حمله عمومی را صادر كرد و سپاه به حركت درآمد وحسین، شروع به دفاع نمود. در آن روز، چند بار خویشاوندان و یاران حسین (ع) با سپاه بین النهرین جنگیدند. اما جنگ سپاه مزبور، با حسین (ع) با جنگشان با دیگران فرق داشت چون وقتی با دیگران می جنگیدند، می دانستند كه برای پیكار فرصت دارند. اما وقتی با حسین (ع) می جنگیدند می دانستند كه نمی توانند از فرصت استفاده كنند زیرا روز به پایان می رسید (اگر روایت مربوط به ادامه جنگ را تا عصر یا غروب مرجع قرار دهیم). آن ها می خواستند كه جنگ به زودی خاتمه پیدا كند و اردوگاه خود را كنار رودخانه بر پا كنند و استراحت نمایند. بعضی از آن ها، لقمه ای نان یا قدری گندم برشته یا نخود برشته (نخودچی) خوردند اما اكثر از بامداد آن روز، یعنی از طلوع فجر تا آن موقع چیزی نخورده بودند و علاوه بر احساس گرسنگی، احساس خستگی هم می كردند. در مورد دفاع عمومی حسین (ع) بعد از حمله سپاه بین النهرین، دو روایت وجود دارد. یكی این كه سواران به حسین (ع) حمله ور گردیدند همچنان كه خویشاوندان و یارانش به دست سواران كشته شدند. دوم این كه پیادگان به حسین (ع) حمله نمودند. هر گاه روایت اخیر را بپذیریم ناگزیریم قبول كنیم كه سپاه بین النهرین پیاده هم داشته و سربازان سپاه، همه، سوار نبوده اند. بر طبق روایت اخیر، حسین (ع) هم هنگامی كه مورد حمله عمومی سپاه بین النهرین قرار گرفت پیاده بوده است، اگر روایت اخیر مرجع قرار بگیرد، نمی توان فهمید كه عمر بن سعد فرمانده سپاه بین النهرین، برای چه پیادگان را به جنگ حسین (ع) فرستاد. سپاه بین النهرین به موجب اخباری كه در تمام مراجع (البته تمام مراجعی كه ما به آن ها دسترسی داشته ایم نه تمام مراجع موجود) نوشته شده بالاخص یك سپاه سوار بوده است. از این جهت، حاكم عراقین آن سپاه را از سواران انتخاب كرد كه زودتر خود را به حسین برسانند و نگذارند كه وی از بین النهرین خارج شود. بر طبق معمول، سواران، وقتی مبادرت به جنگ می كنند، پیاده نمی شوند، و ترجیح می دهند كه همچنان سوار بر اسب بجنگند. عبر بن سعد فرمانده سپاه می دانسته كه اگر سواران به حسین (ع) حمله ور شوند زودتر جنگ خاتمه پیدا می كند ولی اگر پیادگان مبادرت به حمله نمایند جنگ طولانی خواهد شد. او در بین تمام امرای سپاه، بیش از همه احتیاج به استراحت داشته چون از بامداد آن روز تا آن موقع همه چیز نخورده بود. پس چرا یك عده پیاده را به جنگ حسین (ع) فرستاد تا این كه جنگ طولانی شود؟ و چرا سواران را مامور حمله نكرد؟ آیا حسین (ع) از این جهت پیاده به جنگ رفت كه اسب نداشت؟ آیا بالدار (ذوالجناح) اسب او، به قتل رسید یا این كه مجروح شد و حسین (ع) نمی توانست بر آن حیوان سوار شود؟ در مراجعی كه ما به آن ها دسترسی داریم جنگ عمومی حسین (ع) با سپاه بین النهرین، بیشتر جنگ سوار نوشته شده و سواران سپاه به حسین (ع) حمله كردند و او مجبور شد كه از خود دفاع كند. راویانی كه راجع به جنگ سواران خبر داده اند به تفصیل وقایع را ذكر كرده اند


و آنهائی كه گفته اند پیادگان به حسین (ع) حمله ور گردیدند، وارد تفصیل نشده اند. این است كه ما اول جنگ سوار را نشان می دهیم و بعد از آن، از منابعی كه در دسترس داریم جنگ پیاده را نقل خواهیم كرد. در بعضی از مراجع دیده شده كه فرمانده سپاه قبل از این كه فرمان حمله عمومی را علیه حسین (ع) صادر كند از وی دعوت به تسلیم كرد و به وسیله (سنان بن انس) برای حسین پیغام فرستاد اینك كه تمام مردان تو، كشته شده اند تو جان خویش را حفظ كن و راضی مشو كه زن های خانواده ات بدون سرپرست بمانند. حسین (ع) با قوت قلب جواب داد، اگر ایمان به خدا و جدم پیغمبر اسلام به من حكم نمی كرد كه از تسلیم شدن خودداری كنم به علت كشته شدن خویشاوندان و دوستانم تسلیم نمی شدم و بعد از كشته شدن آن ها زنده ماندن را خیانت به آن ها می دانستم. چون من بودم كه به آن ها اجازه دادم كه به جنگ بروند و در نتیجه كشته شدند و چطور می توانم بعد از آن ها زنده بمانم؟ سرپرست زن های خانواده من هم بعد از مرگ من خداوند است و او، كه آن ها را به وجود آورده، سرپرستشان خواهد بود. سنان بن انس از حسین پرسید آیا این آخرین حرف تو می باشد؟ حسین (ع) گفت بلی. در بعضی از مراجع دیده شد كه بعد از این كه جنگ تن به تن حسین (ع) خاتمه یافت، قبل از این كه جنگ عمومی شروع شود او از میدان مراجعت كرد و به كاروان خود ملحق شد كه آخرین توصیه خود را به پسرش علی بن الحسین (زین العابدین) بكند، منابع دیگر فاقد این خبر است و طوری وقایع را نقل كرده اند كه آشكار می نماید جنگ عمومی بلافاصله بعد از قتل شیث بن مختوم آغاز گردید. در برخی از ماخذها نوشته شده كه وقتی حمله عمومی سپاه بین النهرین شروع شد حسین (ع) سخت تشنه بود و می دانیم كه تشنه بودن حسین (ع) و افراد كاروانش را عده ای از مورخین نپذیرفته اند و گفته اند كه در كاروان حسین (ع) آب وجود داشته است. تمام مورخین سنی و شیعه، روحیه قوی حسین (ع) را قبل از این كه حمله عمومی سپاه بین النهرین شروع شود ذكر كرده اند و روحیه آن مرد آن قدر قوی بوده كه سبب حیرت امرای سپاه بین النهرین می شده و می گفتند ببینید این مرد با این كه فرزندان و برادران و برادرزادگان و دوستان خود را از دست داده، چقدر قوت قلب دارد و چگونه به خود مطمئن است و چون، سلحشوران برای مردان دلیر قائل به ارزش هستند شاید در بین امرای سپاه بین النهرین كسانی بودند كه نمی خواستند حسین (ع) كشته شود و به خود می گفتند حیف است این مرد دلیر و قوی دل كه این اندازه قدرت و شهامت دارد به قتل برسد. می توان تقریبا به یقین گفت كه عمر بن سعد فرمانده سپاه بین النهرین هم خواهان كشته شدن حسین (ع) نبود. ابوالقاسم عبدالواحد بن علی بن عمران اسدی معروف به (ابن برهان) كه در سال 456 هجری قمری زندگی را بدرود گفت و در تاریخ و علم لغت و نجوم از مشاهیر اسلامی به شمار می آمد تصریح می كند كه اگر عمر بن سعد اختیار می داشت واقعه كربلا پیش نمی آمد چون عمر بن سعد نمی خواست حسین (ع) را به قتل برساند. ما قبل از این كه جنگ روز دهم محرم سال شصت


و یكم هجری در كربلا شروع شود گفتیم عبیدالله بن زیاد نسبت به عمر بن سعد ظنین بود و شمر بن ذی الجوشن ضبابی را با فرمان ریاست قشون به كربلا فرستاد و در آن فرمان نوشته شده بود كه اگر عمر بن سعد حسین (ع) را دستگیر نكند یا او را به قتل نرساند از فرماندهی سپاه معزول می شود و شمر بن ذی الجوشن ضبابی به جای او فرمانده سپاه خواهد بود و شمر بعد از این كه فرماندهی سپاه را بر عهده گرفت مامور است كه عمر بن سعد را دست بسته به كوفه نزد عبیدالله بن زیاد بفرستد و اگر مقاومت كرد به قتلش برساند و سرش را به كوفه بفرستد. سعد الدین ابوالقاسم عبدالعزیز بن تحریر، معروف به (ابن براج) مورخ و فقیه مشهور شیعه مذهب كه در سال 481 هجری قمری در طرابلس واقع در سوریه زندگی را بدرود گفت نوشته است كه عمر بن سعد وقتی فرماندهی سپاه بین النهرین را پذیرفت پیش بینی می كرد كه می تواند حسین (ع) را با بیعت (با یزید بن معاویه) موافق كند و لذا جنگ پیش نخواهد آمد و دست او آلوده به خون حسین (ع) نخواهد شد. اما بعد از این كه با حسین (ع) مذاكره كرد و متوجه گردید كه حسین (ع) با بیعت موافق نیست دیگر دیر شده بود و نمی توانست از فرماندهی سپاه بین النهرین استعفا بدهد زیرا اگر استعفا می داد به حكم عبیدالله بن زیاد به قتل می رسید. بنابر گفته این مورخ شیعه مذهب آنچه عمر بن سعد را واداشت كه با حسین (ع) بجنگد امید به دست آوردن حكومت منطقه ری نبود بلكه می دانست كه اگر نجنگد، كشته خواهد شد. ابن براج این طور نشان می دهد كه عمر بن سعد با قبول فرماندهی سپاه بین النهرین خود را از مظان اتهام خارج شرد و هم اندیشید كه می تواند خدمتی به حسین (ع) بكند. مفهوم دیگر نظریه ابن براج این است كه اگر عمر بن سعد فرماندهی سپاه بین النهرین را نمی پذیرفت نه فقط حكومت ری را از دست می داد بلكه مورد سوء ظن هم قرار می گرفت و ممكن بود كه جان را از دست بدهد.

ابن براج به طوری كه یك دانشمند و مورخ شیعه بود و به مناسبت این كه شیعیان ارادتی زیاد نسبت به حسین (ع) دارند از تمام دشمنان او متنفر هستند و ابن براج مردی نبوده كه درصدد برآید از مسئولیت عمر بن سعد در قتل حسین (ع) بكاهد و آن چه راجع به او گفته از روی اسناد تاریخی كه به دست او رسیده نوشته است و یك قسمت از اسنادی كه او ذكر می كند امروز نیست و سیل ها و حریق ها و زلزله ها و جنگ ها و مهاجرت ها آن كتب را از بین برده است. ولی ابن براج كه با ابن الندیم چندان فاصله نداشته آن كتابهای تاریخی را دیده بود و مطالب مربوط به عمر بن سعد را از آن كتابها استخراج می كرد و یكی از ماخذهای ابن براج كتابهای ابومخنف معروف شیعه مذهب در قرن دوم هجری است. جد (ابومخنف) - 1 - از اصحاب علی بن ابی طالب (ع) بود و آن مرد كه مذهب شیعه داشته نمی خواسته كه عمر بن سعد را در واقعه قتل حسین (ع) تبرئه


نماید. ابن الندیم صحاف در (فهرست) خود از عده ای زیاد كتاب نام می برد كه از طرف ابومخنف تالیف شده بود و ما اگر بخواهیم تمام كتب این مورخ شیعه مذهب قرن دوم هجری را ذكر كنیم، موجب اطناب و باعث كسالت خواهد شد و برای نمونه به ذكر چند كتاب او (استخراج از كتاب ابن الندیم صحاف) اكتفا می نمائیم: (كتاب الجمل راجع به جنگ جمل - كتاب صفین راجع به جنگ صفین - كتاب النهروان و الخوارج كه از نام آن پیداست كه مربوط به واقعه نهروان و خوارج (در دوره خلافت علی (ع) می باشد - كتاب مقتل علی رضی الله عنه مربوط به كشته شدن علی (ع) - كتاب مقتل محمد بن ابی بكر كه شرح كشته شدن پسر خلیفه اول در مصر است - كتاب الشوری و مقتل عثمان، مربوط به تاریخ قتل خلیفه سوم - كتاب (وفاة معاویه و ولایة ابنه یزید) مربوط به مردن معاویه و خلافت پسرش یزید - كتاب مقتل عبیدالله بن الزبیر كه از نام آن پیداست كه مربوط به كشته شدن عبدالله بن الزبیر بوده است - كتاب سلیمان بن صرد مربوط به شیعه معروف كوفه كه در آغاز این تحقیق نام او را از نظر خوانندگان گذراندیم - كتاب (المیسور بن علقمه) حاوی بیوگرافی یكی از مشاهیر اسلام - كتاب (نجده ابی قبیل) حاوی بیوگرافی یكی دیگر از مشاهیر اسلام - كتاب مقتل الحسین رضی الله عنه كه حاوی تاریخ مفصل آخرین سال زندگی حسین (ع) و كشته شدن او در كربلا بود - كتاب (دیر الجماجم و خلع عبدالرحمن الاشعث) كه مربوط به جنگی نزدیك دیر موسوم به جماجم بوده است.

از كتاب های نامبرده و سایر كتب ابومخنف مورخ شیعه مذهب قرن دوم هجری، امروز حتی یك كتاب در دست نیست و تمام كتب او از بین رفته و فقط قسمتی از نوشته ابومخنف راجع به وقایع كربلا در تاریخ محمد بن جریر طبری به اسم تاریخ طبری (كه می دانیم كه آن تاریخ هم ناقص است و تمام جلدهای آن در دست نیست و قسمتی از آن از بین رفته است) ذكر شده است. یكی دیگر از مراجعی كه مورد استفاده ابن براج قرار گرفته كتابهای (ابومحمد پیروانی قرطبی) است كه در نیمه اول قرن پنجم هجری زندگی را بدرود گفته و ابن براج و او، تقریبا معاصر بوده اند. وقتی ابن الندیم كتاب الفهرست را می نوشت، هنوز ابومحمد قیروانی قرطبی در تاریخ و علوم آن زمان شهرت پیدا نكرده و كتابهائی ننوشته بود تا این كه كتابهایش به اطلاع ابن الندیم برسد. می دانیم كه تاریخ وفات ابن الندیم را سال 385 هجری قمری نوشته اند ولی این تاریخ قطعی نیست چون كسانی گفته اند كه در سال 390 و حتی سال 395 هجری قمری ابن الندیم را دیده اند. ولی محقق است كه آن صحاف نابغه قرن پنجم هجری را ادراك نكرد و قبل از آن درگذشت و تاریخ فوت ابومحمد قیروانی قرطبی سال 437 هجری قمری است ولی اسم كتب ابومحمد قیروانی قرطبی كه ابن براج از آن ها استفاده كرده در ماخذهای دیگر هست. زیرا ابن الندیم مكتب شد و بعد از او، كسانی درصدد برآمدند كه نام كتاب ها و موضوع آن ها را در مجموعه هائی جمع آوری نمایند و شرح حال بزرگان را بنویسند و از جمله شرح حال ابومحمد قیروانی قرطبی را نوشتند و اسامی كتابهایش را ذكر كردند و راجع به هر كتاب او، توضیحی مختصر دادند. ابومحمد قیروانی قرطبی شیعه نبود ولی چون مورخ به شمار


می آمد وقایع مربوط به حسین (ع) و جنگ كربلا را در كتابهای خود نوشت و به طوری كه در مجموعه ها نوشته شده كه آن مرد بیست كتاب داشته كه امروز حتی یكی از آن ها وجود ندارد و ابن براج از بعضی از كتاب های وی استفاده كرده است و نظریه ابومحمد قیروانی قرطبی هم این بوده كه عمر بن سعد نمی خواسته است حسین (ع) را به قتل برساند ولی از بیم حاكم عراقین با كشتن حسین (ع) موافقت نمود و یكی از قرائنی كه نشان می دهد عمر بن سعد خواهان كشتن حسین (ع) نبوده این است كه نگذاشت شمر بن ذی الجوشن ضبابی علی بن الحسین (ع) (زین العابدین) را به قتل برساند و بعد از این كه حسین (ع) كشته شد شمر بن ذی الجوشن می خواست زین العابدین را به قتل برساند و سرش را از بدن جدا كند و عمر بن سعد ممانعت كرده گفت ای مرد، آیا شرم نداری كه می خواهی یك بیمار ناتوان را كه قدرت برخاستن ندارد به قتل برسانی و چون شمر اصرار داشت كه زین العابدین (ع) را به قتل برساند بین عمر بن سعد و شمر مشاجره درگرفت. تمام سپاه بین النهرین به فرمان (عمر بن سعد) برای كشتن حسین (ع) به حركت درآمد. روایت می كنند كه وقتی حسین (ع) حمله عمومی سپاه را دید بانگ زد آیا كسی هست كه در این موقع به كمك من بیاید و آیا كسی هست كه در این وقت دست مرا بگیرد [1] .

اما این روایت با توجه به اطلاعاتی كه ما راجع به روحیه حسین (ع) داریم ضعیف است و او، ه با خونسردی و بدون تاثر كشته شدن فرزندان و برادران و برادرزادگان و دوستان خود را به چشم دید. مردی نبود كه از تنهائی بنالد و آرزو كند كه كسی به كمكش بیاید. آن مرد بعد از این كه اتمام حجت عمر بن سعد را رد كرد می دانست كه كشته خواهد شد و آماده بود كه كشته شود. از آن گذشته یك عرب اصیل به شمار می آمد و اعراب اصیل هنگام جنگ و كشته شدن ناله نمی كردند و مردانه به قتل می رسیدند.

گذشته از این دو به پرنسیپ خود عقیده داشت و می دانست كه برای چه كشته می شود و كافی بود كه روی موافقت به (یزید بن معاویه) نشان بدهد تا این كه مادام العمر به راحتی زندگی نماید. یزید بن معاویه با این كه مردی بود عیاش و شرابخوار و عاقبت افراط در نوشیدن شراب و خوشگذرانی او را به هلاكت رسانید از حسین (ع) می ترسید و چون از نسل جوان بود بر خلاف پدرش معاویه احترام حسین (ع) را رعایت نمی كرد. معهذا اگر حسین (ع) با او بیعت می كرد یزید بن معاویه با او كاری نداشت. روایتی ضعیف وجود دارد حاكی از این كه یزید بن معاویه از صدور فرمان كشته شدن حسین پشیمان شد و كسی را فرستاد تا این كه به حاكم عراقین بگوید كه از كشتن حسین (ع) خودداری كند. ولی این روایت قابل پذیرفتن نیست و نمی دانیم شخصی كه مامور شده بود از دمشق به كوفه برود و به حاكم عراقین بگوید كه از كشتن حسین (ع) خودداری نماید كه بوده است. از لحاظ منطقی هم این روایت قابل قبول نیست. زیرا یزید حاكم عراقین را مامور كرده بود كه از حسین (ع) بیعت بگیرد یا او را دستگیر كند و اگر موفق


به دستگیری اش نشد وی را به قتل برساند و چون حسین (ع) نمی خواست بیعت كند لاجرم دستگیر می شد و چون تسلیم نمی گردید تا او را دستگیر كنند ناگزیر به قتل می رسید و صدور فرمان از طرف یزید برای حاكم عراقین، مبنی بر این كه حسین را به قتل نرساند مفهومش این بود بود كه وی را آزاد بگذارد كه بدون بیعت كردن هر چه می خواهد بكند و هر جا كه می خواهد برود و این با منطق سیاسی یزید بن معاویه وفق نمی داد. واقعیت این است كه حاكم عراقین، در مورد حسین (ع) از یزید بن معاویه، اختیار تام داشت ولی آن اختیار محدود به شقوق مذكور، در فوق بود. حسین (ع) هم مردی به شمار نمی آمد كه وقتی خطر مرگ را مشاهده كرد ناله نماید و شكوه كند كه چرا كسی نیست كه بیاری او بشتابد و دستش را بگیرد. فداكاری او در راه پرنسیپی كه برای خود انتخاب كرده بود كامل محسوب می شد و او نمی خواست كه فداكاری اش نقصان پیدا كند و چون خواهان كمال فداكاری بود همه چیز خود را فدا كرد. و در روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری از او چیزی باقی نماند غیر از نام بزرگ. آن مرد اگر ناله می كرد و شكوه آغاز می نمود كه چرا كسی نیست كه به او كمك نماید از ارزش فداكاری خود می كاست. در تمام طول جنگ هر دفعه كه یكی از خویشاوندان یا دوستانش به او می گفت كه می خواهد به جنگ برود حسین (ع) جواب می داد برو، من هم بعد از تو خواهم رفت. لذا می دانست كه كشته خواهد شد. فقط به یك صورت می توان پذیرفت كه آن مرد آن جمله را بر زبان آورده باشد و آن هم به شكل رجز خواندن. یعنی با بیان آن جمله بخواهد بفهماند كه وی تنها است و به تنهائی می جنگد و كسی نیست كه به او كمك نماید نه از لحاظ این كه به او كمك كند بلكه از این جهت كه مسجل شود كه وی تنها می باشد. امراء القیس شاعر معروف عرب در یكی از قصاید خود می گوید: تمام خویشاوندانم مقابل چشم من به قتل رسیدند و من آن ها را با دست های دفن كردم و هیچ گریه و زاری ننمودم و امروز در جهان تنها هستم همان طور كه شمشیر در غلاف تنها است و حسین هم در آن روز همان طور كه شاعر عرب گفت مرگ تمام خویشاوندان و دوستانش را به چشم خود دید و گریه و زاری نكرد و آنها را تا آنجا كه می توانست و می رسید با دست های خود مدفون نمود و مانند شمشیری كه در غلاف تنها بماند تنها ماند و برای این كه تنهائی خود را تایید نماید شاید آن جمله را بر زبان آورد. در نظر یك مورخ بی طرف این موضوع جالب توجه نیست كه حسین (ع) برای چه جنگید و پرنسیپ او چه بود؟ چون یك مورخ بی طرف نه طرفدار پرنسیپ حسین (ع) است نه طرفدار پرنسیپ یزید بن معاویه. آن چه در نظر یك مورخ بی طرف جالب توجه می باشد این است كه حسین (ع) در راه پرنسیپ خود به طور كامل فداكاری كرد و از آن پرنسیپ منحرف نشد. در آغاز این بحث گفتیم كه یزید بن معاویه برای این كه حسین (ع) را به طرف خود جلب كند چه وعده ها به او داد؟ ولی نه آن وعده ها توانست حسین (ع) را از پرنسیپ او منحرف كند نه مواعید یا تهدیدهای عمر بن سعد فرمانده سپاه بین النهرین. ممكن است كه كسانی فكر كنند كه پافشاری غیر قابل تزلزل حسین (ع) لجاجت بوده است. اگر این طور فكر كنند باید فداكاری تمام بزرگان


جهان را كه در راه پرنسیپ خود جان سپردند بدون ارزش بدانند. به قول (طوماس مان) نویسنده و محقق آلمانی، وفاداری بهر پرنسیپ توام با لجاجت است چون آن كه به یك پرنسیپ وفادار می ماند سازشكار نیست و لذا افراد عادی او را لجوج می بینند و آن كه در وفاداری به یك پرنسیپ لجوج نباشد و سازشكار شود، نمی توان گفت كه وفادار به پرنسیپ می باشد.


[1] هل من ناصر ينصرني و هل من معين يعينني.